چرند و پرند

دل نوشته

چرند و پرند

دل نوشته

نوحه با صدای ساسی مانکن!

تا حالا شده با آهنگ هایی مثل آهنگ تهرانو ال ای کن ساسی مانکن هق هق گریه کنید؟... 

بین نوشته: شاید با خوندن جمله ی اول و البته  نام این پست این تصور در ذهنتون به وجود بیاد که با توجه به اینکه بنده عاشق نوشته های طنز هستم و همه ی تلاشم این است که نوشتار را به آن طرف سوق بدهم حتما این پست هم یکی دیگر از همان متن های به اصطلاح طنز آمیز است. ولی شما دچار قضاوت زود هنگام شدید ! چرا که این پست صرفا یک پست درام است که به یک تراژدی غم انگیز ختم می شود.

الان که در حال نوشتن این متن هستم دقیقا در حالت توصیف شده درخط اول هستم. قطره های اشک هستند که زود تر از سایه ی قلمم روی گونه هایم غلت میخورند وچیلیکوچیلیک روی ورقه میفتند.

داشتم با خودم فکر میکردم که چقدر سخته و چه مهم با توجه به تمام تلاش آقای ساسی که داره از گور بابا و قروو، آه و صد تا آهان و این چیزا حرف می زنه ولی من حتی یک لحظه هم این چیزارو نمیشنوم و نمیفهمم و فقط و فقط یک سری خاطره ست که جلوی چشمام رژه میرن. اه...لعنت به هرچی خاطره ست. بعضی وقتا دلم میخواد دستمو تا ته ته حلق مغزم فرو ببرمو هرچی خاطره ستو بالا بیارم و بی حال وبی جون به واسطه ی این تهوع ۲ ساعت آروم بخوابم و بعد از اینکه بلند شدم دیگه هیچی یادم نیاد...

استفراغ

حسابی شام خورده بودم .حسابی که چه عرض کنم زیاد از حد شام خورده بودم و یه جورایی حال زیاد خوبی نداشتم. یه حسی شبیه تهوع ناشی از زیاد خوردن بود .علتشم دوست داشتن بیش از حد غذا (آلو اسفناج) بود. بگذریم!!!

توی همین حال و هوا بودم که با خودم فکر کردم چه چیزایی حال منو بد میکنه یا بهتر بگم وجودش باعث میشه معدم به کلی بهم بریزه .که شروع کردم به نوشتن.و از سر همون شام شروع کردم که خانم محترم رئیس محیط زیست برای توجیه کارای ناقصش مجری خبر رو جلوی میلیونها نفر میکوبه. حالم بهم میخوره از جایی که قراره برم و براش نقشه کشیدم ولی بهم میخوره .حالم بهم میخوره از وقتی که وزنم بالای پنجاه کیلو میره .واقعا حالم بهم میخوره از قانونی که توی مملکتمه. حالم بدجوری بهم میخوره از مجری قانون اساسی کشورم یا بهتر بگم رئیس جمهور محترم کشورم. حالم بهم میخوره از کسایی که برای حفظ قدرتشون راحت آدم میکشن .حالم بهم میخوره از کبکی که سرشو زیر برف میکنه .حالم بهم میخوره از رئسای بی تخصص .حالم بهم میخوره از شغلی که دوسش ندارم .حالم به هم میخوره از کلمه در جستجوی سیگنال .حالم بهم میخوره از تلف کردن وقتم به بطالت .حالم بهم میخوره از انتظار. حالم بهم میخوره از مسابقه کانال پنج با اون مجری بی مزه (برای حفظ آبرو از آوردن نام مجری معذورم). حالم بهم میخوره از روزهای تکراری ویکنواخت .حالم بهم میخوره از آینده نامعلوم .حالم بهم میخوره از وطنی که توش زندگی میکنم که باعث تمام دلپیچه ها و دل دردهامو اون و دلتمرداش میدونم واقعا حالم بهم میخوره.

حالم بهم میخوره از توقع بیش از حد پولم. حالم بهم میخوره از وزوزهای درس خوندن ساناز .حالم بهم میخوره از  اینکه با چراغ روشن بخوابم .حالم بهم میخوره ازهوای آلوده .حالم بهم میخوره از چای جوشیده .حالم بهم میخوره از نداشتن جواب برای سوالهای پیچیده .حالم بهم میخوره از وقتی که حالم داره بهم میخوره و خیلی حال تهوهای دیگه که دیگه از گفتنشونم داره حالم بهم میخوره خلاصه سرتون رو درد نیارم کلا یه چند وقتیه همش حالم به هم میخوره. به امید اینکه حداقل برگردم به روزایی که نه اینکه بگم حالم خیلی خوب بود... نه... حداقلش اینکه حالم بهم نمیخورد؟!!!!!